loading...
90online :: پاتوق سرگرمی و تفریحی
ali بازدید : 277 دوشنبه 15 فروردین 1390 نظرات (0)
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت :
-  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :  

-   نام دختر چیست ؟   مرد جوان گفت :

-   نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید  و گفت :

-  من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

-  مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :  

-  نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  چون تو پسر او نیستی . . . !
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 233
  • کل نظرات : 27
  • افراد آنلاین : 22
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 123
  • آی پی دیروز : 35
  • بازدید امروز : 155
  • باردید دیروز : 81
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 443
  • بازدید ماه : 443
  • بازدید سال : 3,862
  • بازدید کلی : 283,056